میگویند 70 پیامبر در همین یک تکه جا دفن شدهاند و از جمله کسانی که در بودنشان شکی نیست، حضرت اسماعیل و مادرش هاجر هستند. خودت را میسپری به جمعیت و همراهشان وارد هجر میشوی. اول فاتحه میخوانی برای اسماعیل و مادرش و بعد میایستی به نماز. نماز خواندن در هجر اسماعیل هم عالمی دارد. هر طور بخواهی از قبله منحرف بشوی، نمیشود؛ مگر قصد کنی به خدا پشت کنی! نماز که میخوانی سرت را هرچه بگردانی این طرف و آن طرف فقط کعبه را میبینی و جالب است که در آن وانفسا که پر از سر و صدا و فشار و رفتوآمد است، به سختی حواست از خدا پرت میشود.
هیچ قسمت نماز هم قشنگتر از قنوت نیست. سنیها مات نگاهت میکنند که وسط نماز دستانت را بلند کردهای سمت آسمان و تصویرت از کمی دورتر مثل کسی است که دستش را گرفته زیر ناودان طلا که رحمت الهی را جمع کند. وقتی یادت میآید چند میلیون آدم در صف هستند که نوبتشان بشود بیایند حج تمتع، دلت نمیآید قنوت را تمام کنی و میخواهی هر هفتاد میلیونشان را دعا کنی. وقتی بهخودت میآیی میبینی داری به زبان مادری درخواستهای خودت و همه جهان اسلام را برای خدا میشماری. نماز را تمام میکنی و به خاطر دل پیرمردها و پیرزنهایی که در هجر به سختی افتادهاند، راه بیرون رفتن را پیش میگیری و دوباره خودت را باید بسپاری به سیل جمعیت. چه جالب که این همه ازدحام باعث رنجش کسی نمیشود.
اگر هم یکدفعه یک نفر مثلا پاکستانی برای لحظهای از یک مثلا عرب شاکی بشود، یک آفریقایی، پاکستانی را میبوسد و میکشد کنار و میگوید: «هذا بیتالله» و یک مالایی عرب را در آغوش میکشد که «صلوات علی محمد»! و فقط چند قدم بعد پاکستانی و عرب یادشان میرود که لحظهای پیش از کوره دررفتهاند. از هجر که بیرون میآیی، جریان جمعیت میبردت تا محاذات حجرالاسود تا مثل بقیه دست بلند کنی برای حجر و بلند بگویی: «الله اکبر» و اقرار کنی «یدالله فوق ایدیهم». برنامه هرشب همین است و چه تکرار شیرینی.
* سردبیر همشهری آیه